جدول جو
جدول جو

معنی طلب کردن - جستجوی لغت در جدول جو

طلب کردن
درخواست کردن، خواستن، برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵)، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)، جستجو کردن، جستن
تصویری از طلب کردن
تصویر طلب کردن
فرهنگ فارسی عمید
طلب کردن
(خوَشْ/ خُشْ طَ کَ دَ)
جستن. درخواستن. جستجو کردن. جستجو. ضرب. (منتهی الارب ذیل ضرب) :
من نیابم نان خشک و سوخ شب
تو همی حلوا کنی هر شب طلب.
کسائی.
برآراست کآید به ایران زمین
ز کشور طلب کرد گردان کین.
فردوسی.
طلب کرد گرد دلاور یکی
ز بسیار گردان و یا اندکی.
فردوسی.
از آن پس طلب کن همه لشکرت
همه نامداران این کشورت.
فردوسی.
به میدان طلب کردیش نازنین
چو شیری زدی بر زمینش ز کین.
فردوسی.
کسی که نام بزرگی طلب کند نشگفت
که کوه زر به بر چشم او نماید کاه.
فرخی.
آنگاه فرمود بازگردید و طلب کنید درمملکت من خردمند مردمان را. (تاریخ بیهقی).
یا خود نکنی طلب چو یاران
داد خود از این جهان ستانی.
ناصرخسرو.
گفتند طالوت ترا طلب میکند. (قصص الانبیاء ص 149). بلقیس چون نامه بدید و آورنده مرغ بود بترسید و پیران را طلب کرد و آن نامه بخواندند. (قصص ص 165). و گفت هر کدام قوی تراند بیایند و هر کدام ضعیفتراند آنجا بمانند تا وقتی که ایشان را طلب کنم. (قصص الانبیاء). پس چون آدم از حج بازآمد هابیل را طلب کرد نیافت، پرسید که هابیل کجاست. (قصص الانبیاء). انگشتری و نگین هر دو در حوض افتادند، هرچند کسانی فرورفتند و طلب کردند حوض از آب تهی کردند نگینه بازنیافتند. (نوروزنامه).
طلب صحبت خسان نکنی
تکیه برعهد ناکسان نکنی.
سنائی.
چو سائل از تو بزاری طلب کند چیزی
بده وگرنه ستمگر بزور بستاند.
سعدی (گلستان).
، خواستن که به محضر او آید. فراخواندن. خواندن:
طلب کرد نزدیک خود ماهروی
بیامد همانگاه نزدیک اوی.
فردوسی.
، عملی بود که درویشان چند روز به عید نوروز مانده در در خانه رجال و اعیان میگردندو آن عبارت بود از چادر خردی (قلندری) که بر پهلوی در خانه برمی افراشتند و به بوق و منتشا و پوست مزین میکردند و آن بوق را گاه گاهی میزدند و این عمل را چندین روز ادامه میدادند تا صاحب خانه مالی میداد
لغت نامه دهخدا
طلب کردن
خواستن در خواستن خواستار شدن، جستن جستجو کردن، احضار کردن فرا خواندن، مطالبه کردن دینی که به کسی داده اند، عمل بود که درویشان چند روز به عید می کردند و آن عبارت بود از چادری خرد (قلندری) که بر پهلوی در خانه بر می افراشتند و به بوق و منتشا و پوست مزین می کردند و آن بوق را گاه گاه می زدند و این عمل را چند روز ادامه می دادند تا صاحب خانه مالی می داد
فرهنگ لغت هوشیار
طلب کردن
خواستن، یوزیدن
تصویری از طلب کردن
تصویر طلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
طلب کردن
خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جستجو کردن، جستن، جست وجو کردن، احضار کردن، فرا خواندن، مطالبه کردن، ابتغاء
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
مالیدن داروی مایع بر عضوی
فرهنگ فارسی عمید
(خوَدْ / خُدْ کُ کَ دَ)
شادی کردن. خوشدلی کردن. فیریدن: اگر داری طرب کن و اگر نداری طلب کن. (خواجه عبداﷲ انصاری).
با دوست به خرگاه طرب کردن عشاق
خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزار.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ تَ)
به اصطلاح اطبا آنچه بر اندام مالند رقیق آن را طلا و غلیظ آن را ضماد گویند و شعرا مطلق بر مالیدن و اندودن اطلاق کنند:
نارنج چو دو کفۀ سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلا کرده برونسو.
منوچهری.
صداع اجل را دوا کرده اند
که بر حیه زین می طلا کرده اند.
نورالدین ظهوری.
تفاخر به زرین قبا میکنی
طلائی بر آهن طلا میکنی.
سعید اشرف (از آنندراج).
- طلا کردن به بول، تعنیه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جلب کردن
تصویر جلب کردن
کشانیدن، آوردن: (او را بمحکمه جلب کردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلب کردن
تصویر سلب کردن
برطرف کردن و رفع نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرب کردن
تصویر طرب کردن
شادی کردن شادی کردن خوشحالی نمودن فریبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است تلا کردن زرین کردن مالیدن اندودن، مالیدن دوای رقیق بر اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلب کردن
تصویر جلب کردن
((جَ کَ دَ))
کشانیدن، آوردن، دستگیر کردن، بازداشت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلب کردن
تصویر جلب کردن
واکشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
إلى التّذهيب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
dorer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
позолотить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
镀金
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
سنہری کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
সোনালি রং করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
ทองคำเคลือบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
kupamba dhahabu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
altın kaplamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
金メッキする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
금박을 입히다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
לזהב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
vergolden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
melapisi emas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
सोने की परत चढ़ाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
vergulden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
dourar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
pozłocić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
позолотити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
dorare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی